خاطره ای از ثنا
یک روز با ثنا در راه برگشتن از مهد کودک رسیدیم به سوپر مارکت وثنا رفت داخل خرید کنه وقتی خوردنیهاشو برداشت رفت پول داد به فروشنده ،آقای فروشنده به ثنا گفت ثنا جون واسه این چیزایی که برداشتید پولتون کمه ثنا خانم هم در جواب گفت خوب این بیسکویت رو نصفش کن دیده و اونجا بود که من و فروشندهه از این همه هوش و ذکاوت شما دهنمون باز مونده بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی